×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پروازبه آرزوها

عشقی که دسترسی بدان نیست ولی خاطرش زیباست

× جامانده چیزی ، جایی که دیگرهیچ چیز ، هیچ گاه جایش را پرنخواهد کرد.... )حسین پناهی(
×

آدرس وبلاگ من

parvaz.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/hamid.7

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

پيش از اينها فکر مي کردم خدا

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا

خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او

هر ستاره، پولکي از تاج او

اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، کهکشان

رعدو برق شب، طنين خنده اش

سيل و طوقان، نعره توفنده اش

دکمه ي پيراهن او، آفتاب

برق تيغ خنجر او مهتاب

هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست

بيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوست جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت

هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا

از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي گفتند: اين کار خداست

پرس وجو از کار او کاري خداست

هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذايش آتش است

تا ببندي چشم، کورت مي کند

تا شدي نزديک، دورت مي کند

کج گشودي دست، سنگت مي کند

کج نهادي پاي، لنگت مي کند

با همين قصه، دلم مشغول بود

خواب هايم خواب ديو و غول بود

خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان اژدهاي سرکشم

در دهان اژدهاي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين

محو مي شد نعرهايم، بي صدا

در طنين خنده اي خشم خدا

نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود

مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه

تلخ، مثل خنده اي بي حوصله

سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود

تا که يک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يک سفر

در ميان راه، در يک روستا

خانه اي ديدم، خوب و آشنا

زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست

گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند

با وضويي، دست و رويي تازه کرد

با دل خود، گفتگويي تازه کرد

گفتمش، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟

گفت: آري، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است

عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني

خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست

قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مادر مهربان است

دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد

هيچکس با دشمن خود، قهر نيست

قهر او هم نشان دوستي ست

تازه فهميدم خدايم، اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، از من به من نزديکتر

آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد

آن خدا مثل خواب و خيال بود

چون حبابي، نقش روي آب بود

مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا

سفره ي دل را برايش باز کنم

مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مقل باران راز گفت

با دو قطره، صد هزاران راز گفت

مي توان با او صميمي حرف زد

مثل باران قديمي حرف زد

مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سکوت آواز خواند

مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد

مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت

مثل اين شعر روان و آشنا:

پيش از اينها فکر مي کردم خدا

---------------------------------------------------

وقتی خدا آرزویی رو به دلت انداخت، توانایی رسیدن به آن را ،در تو دیده پس باید برایش تلاش کنی

 

چهارشنبه 5 بهمن 1390 - 4:50:33 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://shogh.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 7 بهمن 1390   2:36:38 PM

مرسی . مرسی از این پستت. عالی بود. مخصوصا دو تا جمله ی آخر

http://asemaniha.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 6 بهمن 1390   11:43:23 PM

salam salam

kheyli kheyli

kheyli ziba bod

mamnonam az shoma

khososan on jomle akhar

http://goo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 6 بهمن 1390   4:09:29 PM

خدایا چه ساده می توان زیست و چه سان ما تجمل گرایانه زندگی می کنیم.

خدایا چه ساده می توان تو را باور داشت و چه سان دور مانده ایم از تو.

خدایا چه آسان ما را می بخشی و چه بی خبرانه روی از تو بر گرفته ایم.

خدايا آيا باور کنم که از گناهانم نخواهی گذشت؟

ايا قبول کنم که بر من خشم خواهی گرفت؟

نه هرگز .

من هرگز به اين باور نميرسم.

خودت نااميدان را شيطان خوانده.ای بدون اينکه سخنی از درجه گناهانشان بگويی.

پس تو هر کسی را با هر درجه از بدی پذيرايی.

پس مرا بپذير که جز دامان تو پناهی ندارم.

http://parvaz.baxblog.com

ارسال پيام

پنجشنبه 6 بهمن 1390   1:17:10 PM

خدایا ای مهربانترین مهربانان...

کسی که به شوق تو می خواهد پرواز کند، تو پر و بالش باش...

کسی که به شوق تو می روید، تو آبش باش...

کسی که از سوز دل با تو سخن می گوید، تو زبانش باش...

کسی که تو را بی آنکه بداند جستجو می کند، تو مقصد و مقصودش باش...

کسی که تو را صدا می کند، تو ندایش باش...

کسی که تو را عشق می ورزد، تو معشوقش باش...

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 6 بهمن 1390   11:11:31 AM

 خدا.....خدا.....خدا...خدا.....خدا....خدا....خدا

http://faryad-sokot.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 6 بهمن 1390   12:03:57 AM

درود بر داداش گلم

باورت نميشه وقتي ميام تو وبلاگت و اين حس و حال زيبا رو مي بينم همه چي يادم ميره .

هرچي كه شايد در اون روز باسم تلخ گذشته.

واقعا اين شعرو اين عكس بك گروند چه غوغايي با ادم مي كنه.

فقط مي گم خوش باشي داداش گلم و ارزوم اينه زندگي هم همچون تو به رويت لبخند  بزند.

با تشكر دوستارت.

...

......

http://goleyakh.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 5 بهمن 1390   7:22:01 PM

خیلی عالی بود الهی ...منم قسمت اول شعرت موندم...فعلا هنوز بابای ما دست مارو نگرفته ببره خونه ی خدا...نمی دونم خونه ی خدا برم می رم توو قسمت دوم شعرت یا بازم توو قسمت اولش میمونم

http://goo.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 5 بهمن 1390   6:20:37 PM

تو آیا دیده ای ، وقتی هوای سینه ات ابر است و باریدن نمی داند

 

و دشت سینه ات ، می سوزد از بی آبی خوبی

 

تمام غنچه های مهر ، در جان تو خشکیده ست

 

به یادش ، قلب تو ، آرام می گیرد

 

و چشمان امیدت

 

گونه های چشم در راه تو را ،

 

با بارشی ، سیراب خواهد کرد

 

و گل های محبت ، در تمام پهنه جان تو می روید

 

تو ایا دیده ای وقتی دلت می گیرد از دلگیری مردان تنهایی

 

که شب هنگام ، سر به زیر افکنده

 

شرم خالی دستان خود را،در کویر مهربانی ، چاره می جویند

 

کسی آهسته می گوید :

 

سرای عشق را ، یک بار دیگر اب و جارو کن

 

سوار صبح در راه است

 

تو آیا دیده ای ، وقتی که دریای پر از طوفان مشکل ها

 

بساط  زورق اندیشه را

 

در صد خروش موج می پیچد

 

کسی سکان این زورق ، به ساحل می برد با مهر

 

و می داند که تو  

 

بی آنکه در ساحل ، به شکری ، قدر این خوبی به جای آری

 

بدون گفتن یک ، یا خدا

 

این نا خدا ، از یاد خواهی برد

 

خدا را دیده ای آیا ؟

 

به هنگامی که در این بیکران  ، این پهنه هستی

 

به ترسی از رها بودن ، تو می پرسی  

 

کسی می بیندم  آیا ؟

 

کسی خواهد شنید این بنده تنها ؟

 

جوابت را ، نه از آنکس که پرسیدی

 

جوابت  را ، خودش با تو ،

 

 و با لحن و کلام مهر می گوید

 

که من نزدیک تو هستم ، به هنگامی که می خوانی مرا

 

آری ، تو دعوت کن مرا ، با عشق

 

اجابت می کنم ، با مهر

 

هدایت می شوی ، بر نور

 

خدا را دیده ای آیا ؟

 

گمانم دیده ای او را

 

که من هم آرزو دارم ، ببینم باز هم او را

 

به چشم سر ، که نه

 

او خود گشاید ، دیده های روشن دل را

 

لطیف و خلق آگاه است  

 

چه زیبا می شود ،چشمی که می بیند ترا

 

چشم دلی ، از جنس نور و عشق و آگاهی

 

آخرین مطالب


سخنان ماندگار



مهربان


داستان ماشین حمل زباله


مزاج وطبع شما چیست! مزاج شناسی


بزرگترین دشمن شما کیست ؟


موضوع انشا : ازدواج راتوصیف کنید


همراهی احساس باتصویر


10 اصل طـــلایی گــاندی که شـــما و دنیـــایتان را متحول کــند


هر اتفاقي كه براي ما مي افتد به نفع ماست


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

379200 بازدید

153 بازدید امروز

118 بازدید دیروز

676 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements